در تلاش برای یافتن میانبر ها ...



با اختلاف بهترین تعریف از داستان حضرت ابراهیم بود که تو عمرم شنیده بودم :)

 

 

ادامش :

 

 

 


 

دیشب با اکیپمون داشتیم ویسا و چت هایی که تو طول کلاس های آنلاین امسال برای هم ارسال کردیم رو مرور میکردیم به ولله به نمونه های نادری برخوردیم 

 

لامصب اکیپ نیس که کارخونه سم سازیه . 

 

ولی از بین همشون دیشب یه ویس پیدا کردیم ، مربوط به زمانی بود که وسط کلاس ها اُرگمو روشن میکردم براشون آهنگ میزدم 

خودتون گوش بدید : 

 

 

ای وااای  . اصلا باورم نمیشه آهنگ بتهوون رو با ریتم بندری 6/8 اجرا کردم  . اصلا نمیدونم چرا باید چنین ایده ای وسط کلاس به ذهن من میرسیده  .

 

البته بعدش تصمیم گرفتم یه بارم این قطعه رو درست براشون بزنم : 

 

 
 

خلاصه بگم این فقط قطره ای از دریاست . یه وضعیت عجیبی داخل ویسا و چتامون بود . 

 

شمام از این اکیپا داشتین امسال ؟ 


خاطره ای که میخوام بگم مربوط به زمانیه که کلاس ششم دبستان بودم . 

خب هر کدوم از ما تقریبا تو هر مقطع تحصیلی یه اکیپ داریم دیگه . من نداشتم :) . من کلا یه رفیق داشتم تازه تو کلاسمونم نبود . تو ششم الف بود . من ششم ب بودم .

این رفیقم اسمش محمدجواد بود . باباش معلم بود ولی خب معلم متوسطه اول بود تو مدرسه ما نبود ولی از جهتی که باباش معلم بود پارتیش پیش معلما و کادر مدرسه کلفت بود . 

مدرسه مون یه کتابخونه داشت ته راهرو طبقه بالا بود . این محمد جواد مسئول کتابخونه بود . کلید کتابخونه رو میدادن بهش همیشه دنبالش بود و مسئولیتش این بود که زنگ های تفریح بیاد و در کتابخونه رو باز کنه تا بچه ها بیان ازش کتاب بگیرن . منو محمد جواد همیشه پیش هم بودیم . به هم بند بودیم یه جورای بنابراین منم همیشه پیش اون تو کتابخونه بودم زنگای تفریح .

 

ببین کلا تو طول تاسیس این مدرسه شاید یه 3 تا کتاب بیشتر گرفته نشده بود از کتابخونه . اصلا کسی نمیومد کتاب بگیره . اصلا خودمونم کتابای اونجا رو نمیخوندیم . یه کتاب بود در مورد این توضیح میداد که اگه به پدر مادر خوبی نکنید چه عذابی براتون هست و اینا من هر دفعه ای بر میداشتم عکساشو نگاه میکردم از عذابای جهنمی بود ترسناک بود دوست داشتم . غیر از این اصلاا . اصلا داشت فراموشمون میشد اینجا کتابخونس . 

کتابخونه یه در داشت که فقط محمدجواد کلیدشو داشت بنابراین فقط من و اون واردش میشدیم . وقتی وارد میشدیم درو میبستیم پنجره کتابخونه رو باز میکردیم که رو به راهرو بود تا بچه ها بیان کتاب بگیرن . 

اینکه میگم اصلا به عنوان کتابخونه ازش استفاده نمیشد واقعا میگما . زنگای تفریح ممدجواد بچه ها رو جمع میکرد دم کتابخونه من براشون شعبده بازی میکردم یه همچین وضعی 

کلا منو جواد معروف بودیم به گروه شعبده بازی مدرسه . اون زمان عاشق شعبده بازی بودیم . تازه مامان بابای محمدجواد براش یه پک وسایل شعبده بازی خریده بودن یه روز صبح زود کله سحر پاشد اومد در خونمون گفت حسیینننن پک شعبده بازی خریدم منم خوابالو درو باز کردم ببینم چی میگه کله سحری . اومد تو و کلی ذوق کردیم . اینقد صبح زود بود هنوز هوا کامل روشن نشده بود یادمه لامپا رو تو اتاقمون روشن کردیم و نشستیم وسایل شعبده بازیشو دیدیم 

 

خلاصه این کلا مقدمه ای بوذ از وضعیت اون زمان ما تو مدرسه . میخوام بگم منو محمدجواد کلا رفیقای خیلی صمیمی بودیم . 

این ممدجواد خیلی هفت خط بود . یه تبلت مارک lenovo داشت . هر روز خدا تقریبا این بچه تبلتشو میاورد مدرسه با خودش . اگه میفهمیدن بیچارش میکردنا ولی میاورد . فقطم به من میگفت تبلت میاره (تو کتابخونه میشستیم بازی میکردیم باهاش ) . خدایی اعتراف میکنم از من شجاع تر بود . من جرات نمیکردم تبلتمو ببرم مدرسه هیچوقت .

حالا جالبه بار ها اینو گشته بودن از طرف کادر مدرسه ولی تبلتشو پیدا نکرده بودن چون یه جاساز خوب داشت .

این برا آوردن تبلتش از یه سررسید استفاده میکرد . یه سررسید داشت با کاتر وسطشو به اندازه تبلت بریده بود و تبلتشو میزاشت بینش اینطوری :

 

یه روز طبق معمول قرار گذاشته بودیم یکی از کلاسا رو بپیچونیم بیایم کتابخونه بازی کنیم صفا عشقو حال . اقا سر وقت جفتمون رسیدیم کتابخونه . تبلتش همینجوری دستم بود داشتم باهاش کار میکردم یهو وای فای تبلتشو روشن کردم دیدم عهههههه ممد جواد اینجارووو . مدرسه وای فای داره پسرررر :|||| .

ما هم که اینترنت نیاز بودیم همیشه . دیدیم پسوورد داره . اون زمان یه برنامه میشناختم به اسم WPS Connect . این میومد مودم های وای فای که پین کد WPS روشون فعال بود رو برامون پسووردشو بدست میاورد ( میومد پین WPS رو با حمله بروت فورس کرک میکرد ) . 

قرار شد از این برنامه استفاده کنیم تا پسوورد وای فای مدرسه رو بدست بیاریم . برنامه رو نصبش کردیم یهو یادم اومد عهههه . راستی تبلت باید روت باشه تا برنامه کار بده (فک میکنم بدونید روت چیه ولی یه توضیح همینجوری میدم . وقتی یه گوشی رو روت میکنی باعث میشه اون گوشی با یوزر روت که دسترسی کل  روی دستگاه داره لاگین بشه و بالا بیاد بنابراین هر کاری میتونی باهاش بکنی ) . 

مشکل اینجا بود تا وقتی گوشی رو روت نکنیم نمیتونیم از برنامه WPS Connect برا بدست آوردن پسوورد وای فای استفاده کنیم . گفتم مشکلی نداره جواد فردا بیا خونمون تا تبلتتو روت کنیم . اولش خیلی میترسید میگفت نه بابا تبلتم خراب میشه و از این حرفا . واقعا هم ممکن بود خراب بشه چون حین روت کردن بعضی دستگاه ها کلا خراب میشن . یه جوری راضیش کردم گفتم ببین من تبلت خودمم روت کردم سالمه (واقعا هم روت کرده بودما) . اقا این راضی شد فردا تبلتشو برداشت اومد خونمون . 

یه برنامه بود یادمه اسمش iroot بود . از این برنامه برا روت کردن استفاده میکردیم . نصبش کردم و تبلتشو وصل کردم . میخواستم آماده بشم تا گزینه روت رو بزنم که یهو گفت صب کن . گفت مطمئنی چیزی نمیشه ؟؟؟ . گفتم نه بابا نترس . قشنگ معلوم بود زیر لب داره دعا میکنه خدایا این چیزیش نشه  . 

اقا زدم روت شه . عملیات روت کامل شد و تبلتش ریست شد . وقتی روشن شد همه چی اوکی بود ظاهرا . ولی متوجه شدیم مموریشو نخونده تبلت . اقا جواد تا فهمید یهو زد زیر گریه  

گفتم چی شد جواد ؟؟ گفت تبلتم خرابب شددد گفتم نه بابا الان درستش میکنم بزار یه بار مموریشو در بیاریم دوباره بزنیم درست میشه . منم خدا خدا میکردم واقعا درست بشه چون خالی بسته بودم براش که اینطوری درست میشه  . 

اقا همینکارو کردیم و کارا خدا درست شد . از اینجا دیگه تبلتش روت بود گفتم فردا تبلتتو بیار مدرسه . 

فردا شد و ما رفتیم کتابخونه . تبلتشو درآورد برنامه رو باز کردیم و زدیم رو وای فای دیدیم وااااااااا . پسووردو بدست آورد . کلی خوشحالی کردیم . وصل شدیم به وای فای . با اینترنت مدرسه تو کتابخونه دابسمش ضبط میکردیم  . خدایی فقط همین یه استفاده رو میکردیم زیاد حجم مصرف نمیکرد . 

 

بعد اون روز خیلی خوشحال بودیم . پسوورد وای فایو بدست آورده بودیم . زنگ تفریح تموم شد و ما مجبور بودیم از کتابخونه بریم بیرون . خداحافظی کردیم و هر کدوم رفتیم سر کلاسای خودمون . از اونجایی که من همیشه زود به آدما اعتماد میکنم  یواشکی به یکی از همکلاسی هام گفتم که ما پسوورد وای فای مدرسه رو بدست آوردیم . اقا باور کنید این همکلاسی ما هنوز 5 دقیقه نشده تو همون زنگ همون موقع رفت به معلممون گفت  . گفت اقا اینا پسوورد وای فای مدرسه رو بدست آوردن . باباااا چغلی کردنم آدابی داره والا  

خلاصه اون روز لو رفتیم . بردنمون دفتر . محمدجوادو گفتن برو کاریش نداشتن چون میدونستن اینا زیر سر منه  . 

زنگ زدن بابام 

نه به خاطر اینکه بیاید پسرتون شیطونی کرده به خاطر اینکه بیاید پسوورد وای فای مارو عوض کنید  . نمیدونم چرا ولی کلا هر مشکلی براشون پیش میومد تو کامپیوتر به بابا من میگفتن بیاد حل کنه مسئول آی تی نداشتن . 

بابام گفت چرا میخواد عوض کنید چیزی شده ؟ جریانو بهش گفتن که آره آقاپسرت هرروز میشینه وای فای اینجا رو میدوشه 

بابام نه تنها رمزو براشون عوض کرد بلکه فیلتر مک آدرس هم رو مودمشون تنظیم کرد ( یعنی فقط موبایل های خود کادر مدرسه که مک آدرس مشخصی داشتن میتونستن وصل بشن بهش ) . اینجا دیگه کامل کاسه کوزمون از بین رفت واقعا دیگه کاری نمیتونستیم بکنیم . البته اگه اون موقع اطلاعاتی که الان دارمو داشتم میتونستم سیستمشو دور بزنم . کلا دور زدن سیستم فیلتر مک آدرس وای فای از آب خوردن راحت تره . برا دوستانی که تو این زمینه کار میکنن میگم کافیه کارت شبکه وایرلستون رو بزارید رو حالت monitor تا بتونه تمام فریم های وایرلس اطراف رو شنود کنه . بعد ببینید چه مک آدرس هایی به وای فای مورد نظر وصل هستن . بعد با یه جعل مک آدرس ساده ، مک آدرس خودتون رو به یک مک آدرس مجاز تغییر بدید و وصل بشید به وای فای .

حالا از این بحثا بگذریم . 

از اون روز دیگه نمیتونستیم از وای فای استفاده کنیم و کلا بساط دابسمش جمع شد . از اون به بعد همون کارای همیشگی خودمونو میکردیم . شعبده بازی میکردیم میگفتیم میخندیدیم ، میخوابیدیم تو کتابخونه  . یادمه اون زمان بعد عید بود تو کتابخونه میشستیم پیک نوروزیمون که تو عید اصلا نگاش هم نکرده بودیم رو تکمیل میکردیم . 

یه بارم یادمه جواد کلید رو داده بود به من خودش بره جایی کار داشت گفت امروز تو برو کتابخونه رو بگردون (حالا انگار خیلی فعالیت مفیدی میشه داخلش ) . گفتم باشه . 

در کتابخونه جوری بود که از طرف بیرون فقط با کلید باز میشد (دستش خراب بود) یعنی اگه بسته میشد و کلید نداشتی بدبخت میشدی . منم که کلا حواسم تو باقالیاس همیشه . کلیدو گذاشتم تو کتابخونه و در رو هم بستم . بدشانسی پنجره هم بسته بود .

گفتم به جواد چی بگم حالا میکشه منو . با هزار ترس و لرز بهش گفتم . یه 12 ثانیه حدودا داشت با حالت پوکر نگام میکرد منم یه چشمم پایین بود یه چشمم به اون  . 

یهو کیفشو انداخت زمین گفتم یا خدا میخواد بیاد منو بزنه . میخواستم فرار کنم که یهو دستشو کرد تو کیف یه کتاباشو درآورد . یکم شک کردم گفتم یعنی میخواد با کتاب بزنتم ؟؟ :| این از این کارا نمیکرد معمولا با لگد میومد تو شکمت :| 

بعد کتابو از زیرپنجره کرد داخل و قفل پنجره رو از لا درز پنجره با کتاب باز کرد :||| یعنی من که کلا برگام ریخته بود :|||||

جیمز باندی بود برا خودش . هی میگفتم چرا به فکر خودم نرسید . 

پنجره رو باز کرد گفت بپر تو آخه خودش تپل بود نمیتونست از پنجره اینا بره ولی من کلا لاغر مردنی  . زرتی فاز برداشتم از پنجره مثل مرد عنکبوتی پریدم داخل درو روش باز کردم 

 

یادش بخیر الان که فکر میکنم خیلی خوب بود اون زمان . خداکنه مارو ببخشن کادر مدرسه به خاطر استفاده ای که از وای فای کردیم چون فرصت نشد حلالیت بطلبیم ازشون 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانلود پروژه خودسجاد سککوک تیزر تبلیغاتی با امید خرید اینترنتی 10 رشته اول انتخاب رتبه برترهای ریاضی نوشته هام ronascvtarh سمانه خانم aerospace-engineering-blog